سلام
ممنون از حضور شما و ممنون از لطفتون
هنگامي که اندوه من به دنيا امد از او پرستاري کردم و با مهر و ملاطفت نگاهش داشتم اندوه من مانند همه چيزهاي زنده بالا گرفت و نيرومند و زيبا شد و سرشار از شادي هاي شگرفمن و اندوهم به يکديگر مهر مي ورزيم و جهان گرداگردمان را هم دوست مي داشتيم زيرا که اندوه دل مهرباني داشت و دل من از اندوه مهربان شده بود هرگاه من واندوهم با هم سخن مي گفتيم روزهامان پرواز مي کردند و شب هامان آکنده از رويا بودند زيرا که اندوه زبان گويايي داشت و زبان من هم از اندوه گويا شده بودهرگاه من و اندوهم با هم آواز مي خوانديم همسايگان ما کنار پنجره هاشان مي نشستند و گوش مي دادند زيرا که آوازهاي ما مانند دريا ژرف بود و اهنگ هامان پر از يادهاي شگفتهرگاه من و اندوهم با هم راه مي رفتيم مردمان مارا با چشمان مهربان مي نگريستند و با کلمات بسيار شيرين با هم نجوا مي کردند بودند کساني که از ديدن ما غبطه مي خوردند زيرا که اندوه چيز گرانمايه اي بود و من از داشتن او سرافراز بودمولي اندوه من مرد چنان که همه چيزهايي زنده مي ميرند و من تنها مانده ام که باخود سخن بگويم و با خود بينديشماکنون هرگاه سخن مي گويم سخنانم به گوشم سنگين مي آيند هرگاه آواز مي خوانم همسايگانم براي شنيدن نمي آيند . هرگاه هم در کوچه راه مي روم کسي به من نگاه نمي کند. فقط در خواب صداهايي مي شنوم که با دلسوزي مي گويندببينيد اين خفته همان کسي ست که اندوهش مرده است
جبران خليل جبران